کد مطلب:50474 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198
«الا ینظرون الی صغیر ما خلق، كیف احكم خلقه و اتقن تركیبه و فلق له السمع و البصر و سوی له العظم و البشر! انظروا الی النمله فی صغر جثتها و لطافه هیئتها، لا تكاد تنال بلحظ البصر و لا بمستدرك الفكر، كیف دبت علی ارضها و صبت علی رزقها، تنقل الحبه الی جحرها و تعدها فی مستقرها. تجمع فی حرها لبردها و فی وردها لصدرها، مكفول برزقها، مرزوقه بوفقها، لا یغفلها المنان و لا یحرمها الدیان و لو فی الصفا الیابس و الحجر الجامس! و لو فكرت فی مجاری اكلها، فی علوها و سفلها و ما فی الجوف من شر اسیف بطنها و ما فی الراس من عینها و اذنها، لقضیت من خلقها عجبا و لقیت من وصفها تعبا! فتعالی الذی اقامها علی قوائمها و بناها علی دعائمها! لم یشركه فی فطرتها فاطر و لم یعنه علی خلقها قادر.»[7] . [صفحه 140] آیا به خردترین چیزی كه آفریده نمی نگرند، كه چسان آفرینش او را استوار داشته و تركیب آن را برقرار؟ آن را شنوایی و بینایی بخشیده و برایش استخوان و پوست آفریده. بنگرید به مورچه و خردی جثه ی آن و لطافتش، در برون و نهان. چنان است كه به گوشه ی چشمش نتوان دید و با اندیشیدن به چگونگی خلقتش نتوان رسید. چگونه بر زمین جنبد و به روزی خود خنبد[8] دانه را به لانه ی خود برد و در قرارگاه خویش آماده اش كند. در گرما برای سرمای خود فراهم آرد و به هنگام درون رفتن، برون شدن را فرایاد دارد. رزق او پذیرفته گردیده و روزی اش در خور وی رسیده. نعمت دهنده او را وانگذارد و پاداش دهنده محرومش ندارد، هر چند بر خشك سنگی باشد صاف و تابان، یا بر سنگی فسرده در بیابان. و اگر بنگری در گذرگاههای خوراك او كه چسان از بالا و زیر پیوسته است به هم و آنچه درون اوست از غضروفهای آویخته به دنده تا شكم و آنچه در سر اوست از چشم و گوش هم، از آفرینش او جز شگفتی نتوانی و در وصف او به رنج درمانی. پس، بزرگ است خدایی كه او را بر دست و پاهایش برپا داشت و بر ستونهای بدنش نگاه داشت. در آفرینش آن آفریننده ای با او انباز نبود و در خلقت آن توانایی، وی را كارساز نه. با توجه به معنای یاد شده، «فطرت» نیز به معنای آفرینش و خلقت است، اما آفرینش و خلقتی خاص، زیرا «فطرت» بر وزن «فعله» آمده است و واژه چون بر وزن «فعله» قرار گیرد، معنای هیات و حالت انجام شدن فعل را می گیرد.[9] بنابراین، «فطرت» به مفهوم نوعی خاص از آفرینش است، آفرینشی كه آدمی را به سوی كمال مطلق می كشاند و به سمت حقیقت وجودی اش می خواند.[10] .
واژه ی فطرت از ماده ی «فطر» به معنای شكافتن و شكاف،[1] و اصل واژه ی «فطر» به معنای شكاف طولی است.[2] استعمالهای گوناگون این واژه همه از همین معنا گرفته شده است، چنانكه گویند: «فطر ناب البعیر» یعنی دندان نیش شتر بیرون زد و «تفطرت و انفطرت الارض بالنبات» یعنی زمین شكافت و گیاه را رویانید و «تفطر و انفطر القضیب» یعنی شاخه شكافته شد (كه برگ از آن سر زند) و «فطر» و «فطر» گیاه نوك زده از زمین را گویند.[3] بنابراین «فطر» شق و پاره كردن است و از همین اصل به معنای ابداع و آفرینش ابتدایی و بدون سابقه و خلقت آمده است،[4] زیرا در خلقت گویا پرده ی عدم و حجاب غیبت دریده می شود و از همین رو «افطار صائم» به كار می رود، گویا هیات اتصال امساك پاره می شود.[5] «فطر الله الخلق» همان ایجاد و آفریدن و ابداع آن است بر طبیعت و شكلی كه آماده ی فعلی و كاری باشد،[6] چنانكه امیرمومنان علی (ع) درباره آفرینش مورچه فرموده است:
صفحه 140.